![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
|
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
|
![]() |
|
||
![]() |
![]() |
![]() |
Template By: Hadi
لطفا لوگوی ما را در وبسایت خود قرار دهید
لوگوی ما :
--------------------
لینک ما :
پرتال بزرگ تفریح و سرگرمی ایران
کارت شارژ رایگان
باحال کده
برگزار کننده ختم ها
کسب درآمد تضمینی
کشتی کج وفوتبال
گرافیک و تصویرسازی
دانلود
عکس زیبا
▓► دانـــلــود کــده ◄▓
برترین وب رئال مادرید در ایران
مهدی عزیزی
شارژ آنلاين ايرانسل و همراه اول
وبلاگی برای تمام عموم
پی سی نانو
مخفف دات کام
دنیای دامپزشکی
پایگاه آنتی ویروس ایران
bo2 melodi 07
اخبار IT
بزرگترين وبلاگ در مورد آهنگ هاي تركيه وآزربايجان
کلبه
به کلبه کوچک من خوش آمدید.
جدید ترین اخبار بارسلونا
سایتی برای خواندن قرآن با امکانات فوق العاده
بزرگترین مرجع درایور
رهروان حضرت زینب
عکس
منتظران منجی
شوری سنج اب اکواریوم
کمربند چاقویی مخفی
برای تبادل لینک با ما بر روی لینک زیر کلیک کنید.
tl-avachildren.orq.ir
شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند ، فرشته پری به شاعر داد و شاعـر شعری بـه فرشته .
شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت و فرشته شعـر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت ...
خدا گفت: دیگر تمام شد! دیگرزندگی برای هر دوتان دشـوار می شود.
زیرا شاعری که بـوی آسمـان را بشنود ، زمیـن برایش کوچـک اسـت و فـرشته ای کـه مـزه عـشق را بچشد، آسمـان برایش تنـگ ...
فرشته دست شاعر را گرفـت تا راه های آسمان را نشانش بدهـد و...
شاعـر بال فرشته را گرفت تـا کوچـه پس کوچـه های زمیـن را به او معرفی کند .
شـب کـه هر دو به خانه برگشتند ، روی بال های فرشته قدری خاک بود و روی شانه های شاعر چند تا پر...
فرشته پیش شاعر آمد و گفت : می خواهم عاشق شوم .
شاعر گفت : نه! تو فرشته ای و عشق کار تو نیست .
فرشته اصرار کرد واصرار کرد ...
شاعر گفت : اما پیش از عاشقی باید عصیان کرد و اگـر چنین کنی از بهشت اخراجت می کنند . آیا آدم و سرنوشت تلخش را فراموش کرده ای ؟
اما فرشته باز هم پافشاری کرد آن قـدر که شاعر به ناچار نشانی درخـت ممنوعه را به او داد...
فرشته رفت و از میوه آن درخت خورد .
اما پرهایش ریخت و پشیمان شد!!!
آ ن گاه پیش خدا رفت و گفت: خدایا مرا ببخش من به خودم ظلم کرده ام . عصیان کردم و عاشق شدم وپشیمانم، آ یا حالا مرا از بهشت بیرون می کنی ؟
خداوند فرمود : پس تو هم این قصـه را وارونه فهمیدی ! پس تو هـم نمی دانی تنها آن که عصیـان می کند و عاشق می شود، می تواند به بهشت وارد شود !
و آ ن وقـت خدا نهمین در بهشت را باز کرد ...
فرشته وارد شد و شاعـر را دیـد که آنجـا نشسته است در سوگ هشت بهشت و رنج هبوط !
فرشته حقیقت ماجرا را برایش گفت اما او باور نکرد.
آدم ها هیچ کدام این قصه را باور نمی کنند. تنها آن فرشته است که می داند بهشت واقعی کجاست...!
نظرات شما عزیزان: